معرفی وبلاگ
بسم الله رحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 25373
تعداد نوشته ها : 7
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
وحيد اسدي

اگر شهید نباشد یاد خورشید حق در غروب غرب فراموش می گردد و شیطان،جاودانه کره زمین را تسخیر می کند اگر شهید نباشد چشمه های اشک می خشکد و قلب ها سنگ میشود و سرنوشت انسان به شب تاریک شقاوت و زمستان سرد قساوت انتها میگیرد و امید صبح و انتظار بهار در سراب یاس گم می شود

شید اهل قلم آوینی

دسته ها : شهید - دست خط دل
دوشنبه 1389/6/29

فرمانده ی گردان یدالله بود. شب ها لباس بسیجیان را می شست و پاره ای ازشب را به مناجات و راز و نیاز مشغول بود.

عملیاتی در پیش داشتیم. همه چیز آماده بود و گردان باید به عنوان خط شکن وارد عمل می شد. بچه های اطلاعات عملیات در گزارش های خود مشکلی را پیش بینی نکرده بودند. امیدوار بودیم که همه ی کارها خوب پیش برود و ما موفق شویم. شهید محمد جواد آخوندی؛ فرمانده ی گردان یدالله از تیپ امام موسی کاظم علیه السلام مثل همیشه جلو دار قافله بود.

پیش رفته و خدا خدا می کردیم که قبل از روشن شدن هوا به اهدافمان برسیم. اما برخلاف انتظار و گزارش های قبلی، با بیابانی مملو از مین ضد نفر، ضد تانک، والمری، سوسکی، واکسی و...روبه رو شدیم. می توانستیم اضطراب را توی چهره ی هم ببینیم، فرصت زیادی نداشتیم. جواد که نمی خواست زمان را از دست بدهد به بچه های تخریب دستور داد تا مین ها را خنثی کنند تا راه باز شود.

رو به محمد جواد کردم و گفتم: بچه ها داوطلب شده اند که بروند روی مین ها و راه را باز کنند. اگر بخواهیم مین ها را خنثی کنیم، به موقع نمی رسیم.

دستی به محاسنش کشید و گفت: یک نیروی غیبی به من می گوید که ما از این میدان به سلامت عبور می کنیم.

پرسیدم: آخر چطوری؟... هنوز حرفم تمام نشده بود که یکی از بچه های بسیجی در حالی که کاغذی به دست داشت، به سراغ ما آمد. کاغذ را به جواد داد و گفت: حاج آقا! بچه ها این کاغذ را زیر یکی از مین ها پیدا کرده اند. من و جواد به گوشه ای رفتیم و با چراغ قوه، نوشته های روی کاغذ را خواندیم. روی کاغذ نوشته شده بود: برادر ایرانی! من افسر مسئول مین گذاری در این منطقه هستم. این مین ها هیچ کدام چاشنی ندارد. می توانید با خیال راحت از این میدان عبور کنید!

آن قدر خوشحال شده بودم که گریه ام گرفت. اما جواد به عاقبت کار می اندیشید. او که می خواست مطمئن شود، گفت: باید احتیاط کنیم. من می روم و امتحان می کنم.

گفتم: آخر حاجی شما که.... خندید و گفت: چی شده؟ نکند می ترسی! نگران بودم اگر می رفت و اتفاقی برایش می افتاد، ضایعه ای جبران ناپذیر برای لشکر پیش می آمد. در عین حال اگر اصرار می کردم که نرود بی فایده بود. اصلاً اهل کوتاه آمدن نبود. شروع کرد به توجیه، دست و لازم را داد و گفت: هرچند خودت آگاهی، ولی با دیگران مشورت کن.

بعد مرا در آغوش گرفته وگفت: می خواهم طوری دراز بکشم که همه ی بدنم روی چند تا مین قرار بگیر وبا یک فشار، چاشنی مین ها عمل کند.

آماده شده بود. چشم هایم رابستم، روی زمین دراز کشیدم و از آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کمک خواستم. انفجار مین ها و تکه تکه شدن جواد را پیشاپیش دیدم و اشک می ریختم.

سرم پایین بود که صدایش را شنیدم: عباس! چرا گریه می کنی؟ نگاهش کردم. سالم سالم بود. با خوشحالی گفتم: حاجی! قربانت بروم، زنده ای؟ خندید و گفت: بادمجان بم آفت ندارد!

معلوم شد که حرف افسر عراقی راست بود. بعد از این که از بی چاشنی بودن مین ها مطمئن شدیم، عملیات را ادامه داده و به خط دشمن زدیم ...

«ستاره ها(2)/ص38 به نقل از عباس لامعی؛ همرزم شهید) «روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی ص 24، راوی همرزم شهید محمد جواد آخوندی»

دسته ها : شهید
دوشنبه 1389/6/29

قسمت اول

اشاره

دکتر محمدعلی ابوترابی متخصص جراحی عمومی از دانشگاه علوم‌ پزشکی اصفهان در سال 1310 در شهر نجف‌آباد در خانواده‌ای فقیر متولد شد. محمدعلی هم کار می‌کرد و هم تحصیل. آن زمان پزشک در کشور بسیار کم بود و آن‌هایی که در شهرهای کوچک به طبابت می‌پرداختند اکثراً هندی و پاکستانی بودند. بعد از پایان تحصیلات بیمارستان‌های بزرگی در تهران،‌ اصفهان و مشهد به محمدعلی پیشنهاد کار دادند، اما او نپذیرفت و به نجف‌آباد و همان محله‌ای که در آن متولد شده بود برگشت و علاوه بر کار در بیمارستان و مطب خصوصی‌اش اتاقی را سر منزل برای معاینه بیماران مهیا و اعلام کرد در تمام طول شبانه‌روز مردم می‌توانند به او مراجعه کنند.

دکتر محمدعلی ابوترابی معتقد است پزشکی یک شغل است نه مقام. پزشک باید به دنبال بیمار باشد نه بیمار به دنبال پزشک. پزشکان به دلیل قسم‌نامه پزشکی که یاد کرده‌اند،‌ باید در هر شرایطی پذیرای بیمار باشند و حق تعیین وقت و مکانی خاص برای این کار را ندارند.

دکتر ابوترابی هشت سال دفاع‌مقدس را در جبهه‌ها و در حساس‌ترین پست‌های اورژانس خط‌مقدم خدمت کرد و جان صدها رزمنده مجروح و زخم‌خورده را از درد و رنج بی‌نهایت رهانید. در عملیات رمضان تنها پسرش مجید به شهادت رسید، اما هنوز چهلم مجید نرسیده بود که دکتر دوباره به جبهه برگشت. او سرپرستی سخت‌ترین پست‌های امداد و نجات را حتی در خط‌مقدم به عهده می‌گرفت تا در شب‌های عملیات، رزمندگان مجبور نباشند مجروحان را مسافت زیادی تا اورژانس حمل کنند.

دسته ها : شهید
شنبه 1389/6/27
X